وجود مامان و باباوجود مامان و بابا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره

فرشته کوچولوی مامان

مریضی عسلم

سلام پسرم، می خوام ازت بگم و در واقع بنویسم!  پسرم! تقریباً از اوایل اردیبهشت سرفه هات شروع شد، چندین بار دکتر بردمت، اینم بگم دکترت اسمش دکتر طاهبازه که مخالف سرسخت دارو دادن به بچه هاست، یه دکتر تقریباً پیره که همه مادرا و پدرا رو دخترم و پسرم صدا می کنه. دکتر علت سرفه هات رو ویروسی تشخیص داد و برات شربت سالبوتامول و زادیتن نوشت، و گفت صبح های زود و عصر که زمان گرده افشانی گلهاست پارک نبریمت. ولی بازم خوب نشدی و کم کم یه سرمای کوچولو خوردی و آبریزش بینی و خلطهای گلوت عفونی و سبز رنگ شد. به توصیه یکی از همکارا بهت شربت اویشن شیرازی دادم و چون به اواسط خرداد ماه رسیده بودیم و تعطیلی بود، مجبور شدم از دا...
23 خرداد 1391

دندون درآوردنت

سلام عزیز دل مامان! گل من روز 17 اردیبهشت یکشنبه، وقتی داشتیم از مهد برمی گشتیم، یکدفعه دندونهای خوشگلت رو برای اولین بار وقتی داشتی تو بغل مامان می خندیدی دیدم و از خوشحالی جیغ زدم و بابا محسن رو صدا کردم و بهش گفتم پسرم دندون درآورده! گلم بعدش بارها و بارها بوسیدمت و به خودم فشردمت! گل من! از چندین روز قبل تب ممتد و اسهال شدید شده بودی و دکتر ویروسی تشخیص داده بود! ...
6 خرداد 1391

اولین مسافرت عمرم!

پسرم عسلم! تو اولین بهار زندگی قشنگت اولین مسافرتت رو به شمال رفتی. البته بارها به منزل حاجی بابا و عزیزجونت در قزوین رفته بودیم، ولی اولین مسافرت رسمیت به لاهیجان بود. گل من! همه به خصوص مامان از سرسبزی دار و درخت و صدای آب شارژ می شه و پر انرژی، دوست دارم این شادی و انرژی رو به تو هم هدیه کنم!     ...
6 خرداد 1391
1